قوله تعالى: إن أصْحاب الْجنة الْیوْم فی شغل فاکهون وکیع بن الجراح گفت: شغل ایشان در بهشت سماع است، همانست که جاى دیگر فرمود: فهمْ فی روْضة یحْبرون أنْتمْ و أزْواجکمْ تحْبرون فهذا الخبر هو السماع فى الجنة، بنده مومن در بهشت آرزوى سماع کند، رب العزة اسرافیل را فرستد تا بر جانب راست وى بیستد و قرآن خواندن گیرد، داود بر چپ وى بایستد زبور خواندن گیرد، بنده سماع همى کند تا وقت وى خوش گردد، جان وى فرا سماع آید، دل وى فرا نشاط آید، سر وى فرا کار آید، از تن زبان ماند و بس، از دل نشان ماند و بس، از جان عیان ماند و بس، تن در وجد واله شود، دل در شهود مستهلک شود، جان در وجود مستغرق گردد، دیده آرزوى دیدار ذو الجلال کند، دل آرزوى شراب طهور کند، جان آرزوى سماع حق کند، رب العزة پرده جلال بردارد، دیدار بنماید، بنده را بجام شراب بنوازد، طه و یس خواندن گیرد جان بنده آن گه بحقیقت در سماع آید. اى جوانمرد! از تن سماع نیاید که در بند برترى است، از دل سماع نیاید که رهگذرى است، سماع سماع جانست که نه ایدرى است.


تن سماع نکند که از خود بدرد است، دل سماع نکند که روز گرد است، جان سماع کند که فرد را فرد است.


جوینده تو همچو تو فردى باید


آزاد زهر علت و دردى باید

و گفته‏اند: شغل بهشتیان ده چیز است: ملکى که در و عزل نه، جوانیى که با او پیرى نه، صحتى بر دوام که با او بیمارى نه، عزى پیوسته که با او ذل نه، راحتى که با او شدت نه، نعمتى که با او محنت نه، بقایى که با او فنا نه، حیاتى که با او مرگ نه، رضایى که با او سخط نه، انسى که با او وحشت نه.


پیر طریقت گفت: این شغل عامه مومنان است که مصطفى (ص) در حق ایشان گفته: اکثر اهل الجنة البله.


اما مقربان مملکت و خواص حضرت مشاهدت از مطالعه شهود و استغراق وجود یک لحظه با نعیم بهشت نپردازند، بزبان حال همى گویند:


روزى که مرا وصل تو در چنگ آید


از حال بهشتیان مرا ننگ آید

چون خلایق از عرصات قیامت بروند، ایشان بر جاى بمانند و نروند، فرمان آید که شما نیز ببهشت روید و ناز و نعیم بهشت بینید، گویند کجا رویم که آنچه مقصود است ما را خود اینجا حاضر است پیر بو على سیاه گفت: او را کسانى‏اند که اگر یک لحظه‏شان بى او میباید بود زهره هاشان آب گردد، اوصالشان بند بند از هم جدا شود.


امیر المومنین على (ع) فرمود: لو حجبت عنه ساعة لمت.


لهمْ فیها فاکهة و لهمْ ما یدعون، سلام قوْلا منْ رب رحیم سلام خداوند کریم ببنده ضعیف دو ضرب است: یکى بسفیر و واسطه، یکى بى سفیر و بیواسطه. اما آنچه بواسطه است اول سلام مصطفى است، و ذلک فى قوله: و إذا جاءک الذین یوْمنون بآیاتنا فقلْ سلام علیْکمْ اى محمد چون مومنان بر تو آیند و نواخت ما طلبند، تو بنیابت ما بر ایشان سلام کن و بگوى: کتب ربکمْ على‏ نفْسه الرحْمة، باز چون روزگار حیاة بنده برسد و برید مرگ در رسد در ان دم زدن باز پسین ملک الموت را فرمان آید که تو برید حضرت مایى و درگاه مایى بفرمان ما قبض روح بنده همى کنى، نخست او را شربت شادى ده و مرهمى بر دل خسته وى نه بروى سلام کن و نعمت بر وى تمام کن.


اینست که رب العزة فرمود: تحیتهمْ یوْم یلْقوْنه سلام و أعد لهمْ أجْرا کریما. آن فرشتگان دیگر که اعوان ملک الموت‏اند چون آن نواخت و کرامت بینند، همه گویند: «سلام علیْکمْ ادْخلوا الْجنة بما کنْتمْ تعْملون». اى بنده مومن بخوش دلى ودیعت جان تسلیم کردى نوشت باد و سلام و درود مر ترا باد از سراى حکم قدم در ساحت بهشت نه که کار کار تست و دولت دولت تو. و از ان پس چون از حساب و کتاب و دیوان قیامت فارغ شود بدر بهشت رسد، رضوان او را استقبال کند گوید: «سلام علیْکمْ طبْتمْ فادْخلوها خالدین» سلام و درود بر شما خوش گشتید و خوش آمدید و پاک زندگى کردید، اکنون در روید درین سراى جاودان و ناز و نعیم بیکران و از ان پس که در بهشت اندر غرفه خویش آرام گیرد، فرستادگان ملک آیند و او را مژده دهند و سلام رسانند گویند: «سلام علیْکمْ بما صبرْتمْ فنعْم عقْبى الدار». چون گوش بنده از شنیدن سلام واسطه پر شود و از درود فرشتگان سیر گردد، آرزوى دیدار و کلام و سلام حق کند گوید بزبان افتقار در حالت انکسار بر بساط انبساط که: اى معدن ناز من نیاز من تا کى؟ اى شغل جان من این شغل جان من تا کى؟ اى هم راز دل من این انتظار دل من تا کى؟ اى ساقى سر من این تشنگى من تا کى؟ اى مشهود جان من این خبر پرسیدن من تا کى؟ خداوندا! موجود دل عارفانى، در ذکر یگانه، آرزوى جان مشتاقانى، در وجود یگانه، هیچ روى آن دارد خداوندا که دیدار بنمایى و خود سلام کنى برین بنده. فیتجلى الله عز و جل و یقول.


سلام علیکم یا اهل الجنة فذلک قوله: سلام قوْلا منْ رب رحیم.


قوله تعالى: الْیوْم نخْتم على‏ أفْواههمْ... الآیة گفته‏اند: هم چنان که اندام دشمن گواهى دهد بر دشمن بر کرده‏هاى بد اندام دوست هم گواهى دهد دوست را بر کرده‏هاى نیک در آثار آورده‏اند که بنده مومن را خطاب آید که چه آوردى؟ بنده شرم دارد که گوید چندین نماز و چندین صدقات و خیرات. رب العزة دست وى بسخن آرد تا گوید: چندین صدقه داد، پاى وى گوید: چندین نماز کرد، انگشتان وى گواهى دهند بر تسبیحات و تهلیلات.


قال النبى (ص) لبعض النساء: «علیکن بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهن مسئولات مستنطقات».


آن یکتا موى مژگان چشم بنده را گواهى دهد، یقول الله تعالى: تکلمى یا شعرة جفن عین عبدى فاحتجى عن عبدى اى موى مژگان چشم بنده مومن من بیار حجت از بهر بنده من، گوید: بار خدایا گواهى دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوى دیدار تو بسیار گریست، الله گوید: راست مى‏گویى و من مى‏دیدم، آن گه گوید: این بنده را بگواهى یک تا موى آمرزیدم و منادى ندا کند هذا عتیق الله بشعرة، این سخن گفتن اندامهاى بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمى پوشیده است و بر خواست الله حوالت است و در توان وى آن را جاى است، نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده، و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهى بر کردار وى دهد، و ذلک فى قوله: «یوْمئذ تحدث أخْبارها» اى تشهد على کل عبد و امة بما عمل على ظهرها و هم ازین باب است که الله در قرآن دوزخ را خشم گفت «تکاد تمیز من الْغیْظ»، و آسمان و زمین که الله را پاسخ داد: «قالتا أتیْنا طائعین»، همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل مى‏نپذیرد و دل از ان مى‏شورد و دین آن را مى‏پذیرد و الله آن را گواهى میدهد مومنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته مى‏پذیرند کما قال تعالى: امرنا لنسلم لرب العالمین.


قوله: و منْ نعمرْه ننکسْه فی الْخلْق این آیت بندگان را تنبیهى است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت، یعنى که خود را دریا بید و روزگار جوانى و قوت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید.


قال النبى (ص): «اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک و صحتک قبل سقمک و غناک قبل فقرک و حیاتک قبل موتک و فراغک قبل شغلک».


پس اگر روزگار جوانى ضایع کند و در عمل تقصیر کند بر سر پیرى و عجز عذرى باز خواهد هم نیکو بود.


قال النبى (ص): «اذا بلغ الرجل تسعین سنة غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر و کتب اسیر الله فى الارض و شفع فى اهل بیته، و اذا بلغ مائة سنة استحیى الله عز و جل منه ان یحاسبه».


و ما علمْناه الشعْر و ما ینْبغی له إنْ هو إلا ذکْر و قرْآن مبین اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان، معجزه مصطفى است و برهان نبوت و رسالت وى، هر پیغامبرى که آمد برهان نبوت وى از راه دیده‏ها درآمد و برهان نبوت محمد عربى از راه دلها در آمد، هر پیغامبرى را معجزه‏اى ظاهر دادند: معجزه ابراهیم آتش بود که وى را نسوخت و همچون بستان گشت، معجزه موسى عصا و ید بیضا بود، معجزه عیسى احیاء موتى بود، اینهمه ظاهر بود محل اطلاع دیده‏ها، معجزه مصطفى عربى بوستان دوستان با صفوت بود، گلستان مستان شربت محبت بود «بلْ هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا الْعلْم»، بلى مصطفى را معجزات بسیار بود که محل اطلاع دیده‏ها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذئب و اسلام ضب و غیر آن. اما مقصود آنست که موسى تحدى بعصا کرد، عیسى تحدى باحیاء موتى کرد، مصطفى صلوات الله و سلامه علیه تحدى بکلام الله کرد: «فأْتوا بسورة منْ مثْله»، عصاى موسى هر چند که در و صنعت ربانى تعبیه بود از درخت عوسج بود، و دم عیسى هر چند که در و لطف الهى تعبیه بود اما ودیعت سینه بشر بود، اى محمد تو که میروى دمى و چوبى با خود مبر، چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران، تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر. کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن، زبان طعن درو کشیدند یکى میگفت: «سحر مستمر» دیگرى میگفت: «اساطیر الاولین، ان هذا الا افک افتراه» و مصطفى را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزة تسکین دل وى آیت فرستاد که: فلا یحْزنْک قوْلهمْ اى تکذیبهم و اذاهم اى محمد نباید که سخن بیگانگان و دشمنان ترا اندهگن دارد، اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوت تو گواهى مى‏ندهند ترا چه زیان و چه باک؟ من که خداوندم ترا گواهى میدهم که محمد رسول الله اگر ایشان ترا بطعن مى‏گویند اجیر و فقیر است، من میگویم بشیر و نذیر است، اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور است، من میگویم شفا و رحمت و نور است. اى محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوى؟ ترا این شادى نه بس که همه عالم مرا مى‏ستانید و من ترا مى‏ستایم یا أیها النبی إنا أرْسلْناک شاهدا و مبشرا و نذیرا الآیة همه عالم ثناى من میگویند و من ثناى تو میگویم که إن الله و ملائکته یصلون على النبی همه رضاى من مى‏جویند و من رضاى تو میجویم که و لسوْف یعْطیک ربک فترْضى‏ همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که «لعمرک»، بر پیشانى عرش نبشته: «محمد رسول الله»، بر کرسى نبشته: «محمد حبیب الله»، بر لوح نبشته: «محمد صفى الله»، بر لواى حمد نبشته: «محمد خیرة الله».


اى محمد اینجهانى و ان جهانى نیستى


لا جرم اینجا ندارى صدر و آنجا متکا

هر کجا گام تو آمد افتخار آرد زمین


هر کجا گام تو آمد انقیاد آرد سما

و الضحى میخوان و میدان قصد آن چندان حسود


و الضحى میخوان و مى‏بین شکر آن چندان عطا